تار مویم ...1394/4/12
نوازشگر خوبی نبودی
سفید شده
تار مویی را که قسم خوردی
با دنیا عوضش نمیکنی
نوازشگر خوبی نبودی
سفید شده
تار مویی را که قسم خوردی
با دنیا عوضش نمیکنی
با همه چیز کنار آمده ام ...
جز جمله آخر تو ...
" چیزی بینمان نبوده "
آدمی که غرق شود قطعا میمیرد ...
چه در دریـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا
چه در رؤیــــــــــــــــــــــــــــــــــــا
گاهی آنچنان مزخرف میشوم
که برای دیگران قابل درک نیستم ...
حتی عزیزتزین کسانم را از خود میرانم
اما درآن لحظه در دلم آرزو دارم بگویند ...
میدانم دست خودت نیست درکت میکنم
خوابم میاد، ولی سمت تخت خواب نمیرم ...
اون لعنتی یه تله است ...
توش از خواب خبری نیست
فقط فکر و خیالِِِه که انتظارمو میکشه
غم که نوشتن ندارد ...
نفوذ میکند در استخوان هایت ...
جاسوس میشود در قلبت،
و آرام آرام از چشمهایت میریزد
من تکرار نمیشوم ولی ...
یک روز میرسد یک ملافه سفید پایان میدهد
به من ، به شیطنت هایم ، به بازی گوشی هایم
روزی که همه با دیدن عکسم بغض میکنند ...
و میگویند : دیوانه دلم برایت تنگ شده
حالا که میخواهی بروی ...
لطفا قدمهایت را تندتر بردار ...
دلم را فرستاده ام دنبال نخود سیاه
روزهایم عجیب دلگیرند ...
مثل آن جمعه ای که تب دارد ...
با دل من کمی مدارا کن
به خدا قلب هم عصب دارد ..!!!
هنوزهم مثل انشا های دبستان با نتیجه گیری مشکل دارم ...
چرا رفتی؟؟؟